جمع کن
این قاب دستمال نیست.
مد شده.
روسریم است.
خودم که نه، نمی توانم.
این دنباله هایش که می پیچند دور انگشتهایم
و باز می شوند
می خواهند بگویند
در نمی آیم از سر
بس است.
باید بروم.
خودم که نه،نمی توانم بگویم.
این قاب دستمال نیست.
مد شده.
روسریم است.
خودم که نه، نمی توانم.
این دنباله هایش که می پیچند دور انگشتهایم
و باز می شوند
می خواهند بگویند
در نمی آیم از سر
بس است.
باید بروم.
خودم که نه،نمی توانم بگویم.
خیلی عمیق بود
[گل]
عزیزممممممممممممم:)خودم که نه،نمی توانم بگویم. این خیلی خوبه[قلب]
خواهرم قراری بگذار زیارتت کنیم .مردیم در فراق
سپیده عزیز ..شاعر مهتاب پوش با اجازه از شما پیوند شما رو تو وبلاگم گذاشتم.. [گل]
از بلاگ موژ اومدم اینجا[چشمک] خوشحال شدم از زیارتت!
نه خودت که نه نمی توانی بگویی! بقیه باید بگویند این شعر چه حس خوبی دارد حتی برای یک مرد! لینک شدی!
براوو خوشم اومد عالی بود
شاید بتوان گفت وای به روزگاری که لچک هم موضوع شعر شد پذیرش رو سری پذیرش تو سریست.
...